دانلود رمان شاه نشین عمارت دلگشا از صفورا اندیشمند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دلنشین تک دختر حاج احمد دریانوردیان، که لای پر قو بزرگ شده بود شب عروسی با مسیح تک پسر (حاج آقا رادپور) که با هزار نقشه دل از او ربوده و دلنشین را راضی به ازدواج کرده بود، حالا درست در همین شب سقف آمال و آرزوهایش بر سرش خراب شد او نمی دانست که چرا و به چه دلیل اینگونه مورد آزار و اذیت همسرش قرار گرفته درمانده و مستاصل چشم به فردا دوخته …
خلاصه رمان شاه نشین عمارت دلگشا
روزها می گذشت و شمارش معکوس من برای پاسخ دادن به پدرم شروع شده بود و من هنوز از امیر همایون خبری نداشتم حوا هر روز به دیدنم می آمد اما او نیز از تصمیم برادرش آگاه نبود! حوا نگران بود! نگران من و آینده ام! نمی دانست با این پیشنهاد به قول خودش احمقانه ای که به امیرهمایون داده ام چطور می خواهم زندگی ام را سر و سامان ببخشم! او می گفت همایون اینگونه که از ظواهر امر پیداست واقعا ایران بمان نیست! قطعا می رود و دیگر بر نمی گردد! او می گفت
همایون برنامه هایش را ریخته و قرار نیست آینده اش را در این کشور بگذراند! او می گفت و می گفت و می گفت و نگرانم بود! و من هم نگران بودم! حتی بیشتر از او ! اما این ها باعث نمی شد در تصمیمم ذره ای تزلزل ایجاد شود امکان نداشت من با کسی که پدرم در نظر گرفته بود ازدواج کنم! حتی به قیمت تباه شدن آینده ام با مردی که هیچگاه قرار نبود بازگردد! من سر حرفم بودم! حتی با شدت و حدتی بیشتر از قبل ! و همچنان منتظر تصمیمی بودم که قرار بود امیرهمایون بگیرد!
و با تصمیم اش آینده ی مرا زیر و رو کند! دو روز دیگر به آخر هفته و دادن جواب من به پدرم مانده بود ! یک روز صبح حوا به خانه مان تلفن زد و وقتی مطمئن شد کسی حرف هایمان را نمی شنود گفت که امیرهمایون می خواهد مرا ببیند ! دست و دلم می لرزید! قطعاً در ارتباط با تصمیمی بود که گرفته بود! مطابق برنامه ریزی حوا، سرساعت آماده شدم و به مادرم گفتم که به همراه حوا به خانه مرضیه خانوم خیاط محله می رویم تا حوا لباسش را تحویل بگیرد ! من و حوا سرکوچه به همدیگر پیوستیم و …