خلاصه کتاب:
ماجرای دختریه که پرستاره تو یه شهر دیگه، شب یلدا میره مهمونی و مامانش زنگ میزنه که بابات حالش بد شده، دختره مجبور میشه برگرده که سوار ماشین یه نفر میشه که میخواد بهش دست درازی کنه. میره دوستاشم میاره و وسط راه یه نفر که میاد نجاتش بده مجبورش میکنن باهاش باشه، و دختره حامله میشه در حالی که اون مردِ عقیم بوده…
خلاصه کتاب:
آفتاب بیخ دیوار کشیده شده است و من هنوز مستأصل دم در خانهی حاج آقا نکویی ایستادهام. مردی که همهی اهل محل از او به خاطر حضورش در محافل خیرین و رسیدگی به احوالات در و همسایه به نیکی یاد می کنند. خانه اش کلنگی است و به نظر قدمتی حداقل پنجاه ساله دارد…!
خلاصه کتاب:
عشقی آتشین که باعث ویرانگری یه زندگی میشه. دو خواهر دو قلو که هر دو عاشق یه مردن. دختری که عاشق شوهر خواهرش هست و باعث از هم پاشیدن زندگی خواهرش میشه و باعث میشه اون...
خلاصه کتاب:
مسیری طولانی با پای پیاده راه رفته بود. زیر شعاع سوزان خورشید، بی حواس… واژه ها در سرش دَوران داشت. مقابل خط عابر پیاده، گام هایش متوقف شد. درست نمی دانست کجاست. آسمان بالای سرش، معلق بود. حسی خفقان آور گلویش را چنگ می زد. سر بلند کرد تا نشکند، نمیرد تا رو به آسمانِ خدا، حقایق تلخ را فرو
بَرد. تا دروغ بزرگ زندگی اش را قورت دهد. مثل تمام این سال ها…
خلاصه کتاب:
از هیچ تا بی نهایت روایتگر داستان زندگی دخترانیست در سایه تعصبات دینی، مذهبی. تعصباتی که سایه افکنده بر داستان های عاشقانه دفن شده در لایه های تاریخ، داستان زندگی خزری که با گذشته ای متفاوت از هم نوعانش پا به دانشگاه میگذارد و با پسری به اسم شاپور آشنا میشود… این آشنایی مقدمه پس لرزه های میشود که در نهایت زلزله ای عظیم در زندگی شان ایجاد میکند…
خلاصه کتاب:
رویا در روزهای سختی که جنجال در خانوادهاش افتاده و چند تکه شدهاند، وارد یک رابطه میشود. رابطهای که به سادگی شروع میشود اما میان تحیر او معلق میماند تا چندین سال بعد… درست زمانی که آماده است تا آدمی تازه را به زندگیاش راه بدهد، گذشته با تمام قوا سمتش برمیگردد…
خلاصه کتاب:
رمان دختر نقاب دار، روایتگر زندگی آنالیا محبی خلافکار و رئیس بزرگترین باند قاچاق مواد. زندگی این دختر سراسر رازه! با نفوذ سه پلیس به باند، متوجه چیزهای عجیبی در مورد زندگی این دختر میشن و جالب ترینش هویتشه چون هیچ کسی به اسم آنالیا محبی در هیچ کشوری نیست و هنوز هم اونا در تلاش برای شناختن این دختر هستند.
خلاصه کتاب:
از این تکرار ساعت ها… ازاین بیهوده بودن ها… از این بی تاب ماندن ها… از این تردیدها… نیرنگها… شک ها… خیانتها… از این رنگین کمان سرد آدمها… و از این مرگ باورها و رویاها… بیزارم، بیزار… پریشانم… دلم پرواز می خواهد…
خلاصه کتاب:
زمان چیز عجیبیست… گذر ثانیه هایی که به آنی متولد میشوند و به آنی میمیرند… قدرت ماورایی دارد… میتواند یک انسان راببرد یکی دیگر را بیاورد… یکی راعاشق کند دیگری را فارق… یکی را بزرگ کند و دیگری را کوچک… میتواند یکی را جوان کند و دیگری را پیر… یکی را… زمان میتواند خیلی چیزهارا عوض کند… اما تو خوب مرا نگاه کن… به چشمانم… به قلبم… و به لرزش دستانم… زمان حریف قدری بود اماتغییرم ندادمن هنوز هم همان آدمم...
خلاصه کتاب:
به جهت علاقه ای که به خواندن رمان داشتم، در طول عمرم رمان های زیادی خوانده ام، نوشته های زیبایی که قلم نویسندگان آنها را تحسین میکنم. و در یک جمله میتوان گفت که همه ی آنها به موضوع عشق پرداخته بودند. عشقی که ناکام ماند، یا عشقی که به رسیدن ختم شد، عشقی که بعد از بهم رسیدن نابود شد و عشقی که بعد از بهم رسیدن کامل شد. به همین دلیل تصمیم گرفتم تا رمانی را بنویسم و از عشقی سخن بگویم که چه بخواهیم چه نخواهیم در کنارمان است. فقط محبت می تواند آنرا به ما نزدیک تر کند و البته کمی توجه ! توجه به کسی که خالق ماست. به کسی که بی اندازه دوستمان دارد…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رشیدی بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.