دانلود رمان آرام جانم از فاطمه مرادی و کیمیا ذبیحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به نام آرام ناامید از پیداکردن یه کار خوب، میخواد یه شغل پسرونه انتخاب کنه، و برای این که این شغل رو بهش بدن، مجبوره تغییر شکل بده و یه جورایی خودشو به شکل پسر در بیاره. حالا با این ریخت و قیافه جدید و سیبیل انگلیسی و کت شلواری که اتوش هندونه قاچ میکنه، میره تا پرستار یه پسر شر و شیطون بشه و تو روند رمان، اتفاقات جالب و هیجان انگیزی برای آرام میوفته که خوندشون خالی از لطف نیست…
خلاصه رمان آرام جانم
با سلام و صلوات ماشینو روشن کردم و با تک بوقی از خونه بیرون رفتم.چندباری وسط کوچه خاموش کردم و در واقع گیر کردم چطور ماشینو هدایت کنم بعد که دستم راه افتاد با سرعت سرسام آوری به طرف خونه ی پری روندم… بین راه پری باهام تماس گرفت و آدرس دقیق رو بهم داد، بالاخره بعد از بالا و پایین کردن چند خیابون خارج شهر رفتم و هر چقدر که جلو تر می رفتم ترس توی جونم می نشست و مرتب آب دهنم رو قورت می دادم، خواستم مرده و زنده داریان و شایان رو بشورم که من رو توی همچین هچلی انداخته بودند اما دیدم که اون ها به تنهایی مقصر نیستن و خود دیونه خر گاز
گرفته ام هم مقصرم نگاهی به موبایل روی داشبرد انداختم و به خاطر حرف های داریان ترسیدم مبادا شنود منودی چیزی داخلش کار گذاشته باشن پس زبون به دهن گرفتم و توی دلم شروع به غر زدن با خودم کردم. – آخه دختره ی احمق این چه کاریه واسه خودت تراشیدی، وقتی که خدا داشت عقل تقسیم می کرد تو دقیقا کدوم گوری بودی؟! یکی نیست بهت بگه آبت نبود نونت نبود آریا شدنت چی بود؟ هر چند خب آب و نونت نبود از سر نداری همچین غلطی کردی ولی خب می رفتی خونه های مردم کلفتی بهتر از این بود که هر دم به چیزای زشت متهم بشی! خاااک تو فرق سرت آرامش که آخرش
آرامش رو از خودت میگیری و کله بی عقلت رو به باد میدی… دختره ی جوگیر حالا اون مردک اجنبی و اون شایان چش عسلی عطر خنک یه چیزی گفتن تو چرا می پری وسط، اصلا هر کی گفت جسد تو باید بپری وسط؟! و باز هم خاک تو سرت آرامش که با این آریا شدنت میدونم خودت رو به فنا میدی…همچنان داشتم به جون خودم و تمام عوامل هستی غر می زدم که به خونه ای که پری آدرسش رو داده بود رسیدم. نگاهی به اطراف انداختم چند ویلا دور از هم قرار داشتند، انگار همه اینحا باغ داشتند، به در سبز بزرگ و بلندی که پری گفته بود نگاه کردم و از هیبتش ترسیدم و آب گلوم رو قورت دادم…