دانلود رمان سنگ کاغذ قیچی از رویا رستمی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مردی که شهرداره یه شهره… مردی که کاندید شده برای نمایندگی مجلس… افشار یه پسر ۲۹ساله داره… باراد قصه مون یه باشگاه بدن سازی داره و زیادی قیصره… باراد به خاطر خواهر دوستش غیرت و تعصبی که گوش فلک رو کر کرده تو یه کوچه تنگ چاقو میکنه تو شکم اون عوضی… و درست همون لحظه یه دختر اونو می بینه… یه دختری که ترسیده… دختری که از ترس دو روز تو خونه میخونه و روز سوم یه چاقو تو پهلوشه که بهش میگه سوار شو… یه عشق دیگه… همچین چرب و چیلی و خوب…
خلاصه رمان سنگ کاغذ قیچی
تمام شب را کابوس دیده بود احسان قول گرفته بود که شب بیاید و درون اتاقش بخوابد اما باز هم پدرش و تعصب مسخره اش .مانع شد خوب بود که این صیغه ی محرمیت بین خودش و احسان بود که حداقل درون اداره و خانه راحت باشند! وگرنه احمدخان پناهی بود و شرط و شروطش. با سردرد روی تختش نیم خیز شد! گوشیش را برداشت. ۶ تماس بی پاسخ از احسان احمق شب که محتاجش بود زنگ نزده حالا که خواب با تمام ترس و وحشتش بند وبساطش را جمع کرده بود و به شب پیوسته بود،
محض خالی نبودن عریضه زنگ زده بود. گوشی را کنار گذاشت و از تخت پایین پرید. باید حمام می کرد. از بس دیروز با ترس دویده بود. بدنش بوی عرق می داد هنوز هم ترس داشت. بیرون این چهاردیواری امن.خبرهایی بود باید می گفت حداقل دو سه روزی برایش مرخصی رد کنند. شاید آب ها از آسیاب افتاد چشم زاغی آن مرد را وقتی چاقویش با ضرب درون شکم آن بیچاره رفت درون ذهنش کنده کاری شده بود. لباس هایش را از کمد درآورد و با حوله یک راست به سمت حمام رفت. صدای پایشان را
شنیده بود که دنبالش می کردند. دو مرد عصبی اگر باز سراغش بیایند!؟… اگر بلایی که سر آن مرد بدبخت آوردند سر او بیاورند چه؟ چرا احسان دیشب نیامد که در موردش با او صحبت کند؟! شاید می توانست فکری کند یا لااقل کاری اگر به پدرش می گفت مطمئن بود تا یک ماه بعدش یا اسکورتش می کرد تا اداره یا کلا می گفت قید کار کردن را بزند. همین جوریش هم به زور راضیش کرده بود البته اگر از آن ۴ میلیونی که دستی به پدرش قرض داد تا پارس قدیمی اش که با تصادف درب و داغان شده بود را تعمیر کند…