دانلود رمان مرد خودخواه من از صبا حسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خودخواه است… ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻻﯾﻖ ﺑﺎﺷﯽ تمام دنیا ﺭﺍ ﻓﺮﺵ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺖ می کند… ﺧﻮﺩﺧﻮﺍه است… ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻻﯾﻖ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ هایش ﺩﺭ ﺗﻮ ﺧﻼﺻﻪ می شوﺩ… خودخواه است… ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻻﯾﻖ ﺑﺎﺷﯽ آتش میزند هر آنچه با تو سر لج دارد… خودخواه است… ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻻﯾﻖ ﺑﺎﺷﯽ برایت تبدیل به یک جمع ساده می شود… و اینجا خانوم بودن چه زیباست برای مردی خودخواه، که در تمام دنیا فقط یک نفر را عاشقانه می پرستد…!
رمان مرد خودخواه من
نصفه شب با یه سر و صدایی از خواب پا شدم…! واااایییی! نکنه دزد اومده؟! اهه! آخه این خونه انقد نگهبان داره چطوری میتونه دزد اومده باشه؟! واااای چه میدونم لابد یه جوری اومده دیگه!! دنبال شالم گشتم… پووففف! تو این جنگل آمازون مگه میتونم شال پیدا کنم؟! بعد از کلی کشمکش بلاخره یه شال پیدا کردم و خواستم بیام بیرون ببینم چه خبره که… گرووووووووپ!!!!! افتادم زمین! ای خاک تو سرم کنم! با این روال پیش برم دزده زودتر پیدام میکنه!!!
خلاصه رمان مرد خودخواه من
نصفه شب با یه سر و صدایی از خواب پا شدم…! واااایییی! نکنه دزد اومده؟! اهه! آخه این خونه انقد نگهبان داره چطوری میتونه دزد اومده باشه؟! واااای چه میدونم لابد یه جوری اومده دیگه!! دنبال شالم گشتم… پووففف! تو این جنگل آمازون مگه میتونم شال پیدا کنم؟! بعد از کلی کشمکش بلاخره یه شال پیدا کردم و خواستم بیام بیرون ببینم چه خبره که… گرووووووووپ!!!!! افتادم زمین! ای خاک تو سرم کنم! با این روال پیش برم دزده زودتر پیدام میکنه!!! خلاصه بعد دقیقه جنجال با خودم و درونم بلاخره اومدم از اتاق بیرون!!
حس این پلیس مخفیا بهم دست داده بود!!! حالا یکی نیست بهم بگه دقیقا چیم شبیه پلیس مخفیه؟! شلوار خونگی کرم! یه تی شرت تنگ نارنجی!! شال تور توریه قرمز!!! با این و ضع زاقارتم میرفتم تالار عروسی قر می دادم بهتر بود!! بیخیال تیپ و این چیزا شدم و خواستم از پله ها بیام طبقه پایین که یه صدایی عین پچ پچ از طبقه بالای سرم شنیدم!! خونه کلا طبقه بود… طبقه اول که خانوم جون بود… طبقه دوم که من بودم… ولی طبقه سوم…! هیچوقت اونجا نرفته بودم… به گمونم صدا از همونجا بود!! راهمو به سمت طبقه سوم کج کردم!!
از پله ها رفتم بالا…! قلبم داشت میومد تو حلقم!! یهو یه جنی، چیزی نباشه اون بالا بخورتم!!! بیخیال این فکرای بیخودم شدم و پله های راهرو تموم شـد….! یه راهروی بزرگی بود عین طبقه دوم! به صورت زیکزاک اتاق بود..! رفتم جلوتر که کنار یکی از اتاق ها یه سایه ای دیدم!! دلم داشـت می ترکید!! یه قدم رفتم جلو تر که سایه برگشــت طرفم و… من چنان جیغی زدم که ستون های خونه به لرزه دراومدن!!! سایه که حالا تشخیص دادم سایه یه پسر بود سریع دویید و از پشت سر دهن منو گرفت تا صدام بیرون نیاد…!