دانلود رمان انقباض زندگی از نگین حبیبی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به اسم چکاوک… توی یه خونواده متوسط زندگی می کنه… تا اینکه باباش که حسابدار شرکت لیدل(چرم) بوده به جرم قتل معاون شرکت به زندان می افته… و این چکاوکه که برای نجات باباش به هر دری می زنه…
خلاصه رمان انقباض زندگی
ساعت۱۱شب بودو هنوز که هنوزه آریو نرفته بودو همونجا روی همون میز دونفره کنج نشسته بود و دست به سینه به روبرو خیره شده بود… آخرین مشتری هم که بیرون رفت بازم مونده بود! رفتم توی اتاق ارشیا که دیدم سرش توی لپ تابه: -من می تونم برم؟ بدون اینکه سرشو بیاره بالا: -برو…به سلامت!خسته نباشی! -همچنین! از اتاق بیرون اومدم و کیفمو برداشتم… داشتم می رفتم سمت در که صدام کرد: چکاوک! برگشتم سمتش… به صندلی روبرویی اشاره کرد… از جام تکون نخوردم…
برای اینکه کافه خلوت بود صدا راحت می پیچید… آریو-بیا بشین به حساب خودم! -بهت نمیاد از این سخاوت مندیا! عصبی گفت: -می شینی یا خودم زحمتشو بکشم؟ -زحمتشو بکش ببینم! بلند شد که دیدم نه یارو قصدش جدیه! دستامو بالا گرفتم: چه کاریه خودم می شینم! رفتم سمت میزش و نشستم روبروش… در سکوت نگاهم می کرد که گفتم: -نقاشی پیکاسو نیستم انقدر نگاه می کنی! حرفتو بزن! سرشو تکون داد و خواست دهن باز کنه که ارشیا از اتاق اومد بیرون و تا منو دید گفت: -عه…نرفتی که!
نگاهی به آریو کردم که از حرص چشماشو بسته بود… داشتم می رفتم. بلند شدم: و به سرعت از کافه خارج شدم… نفسمو دادم بیرون… لبخندی رو لبم نشست… کم کم داره حسی که من داشتمو تجربه می کنه… لبخندم به پوزخند تبدیل شد و رفتم سمت خیابون که تاکسی بگیرم… -مطمئنی می تونه؟ آیلار از پشت تلفن پوفی کشید: -جون تو هیچ تضمینی نمیدم! آهی کشیدم: -میرم… یا شانس یا اقبال… آیلار- الان کجایی؟ -تو خیابون… کجا باشم؟ آیلار -الهی فدات…بخدا دارم میرم کلاس وگرنه… -ای بابا…