دانلود رمان رمان کافه اطلسی (دو جلدی) از سمیرا ایرتوند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دکتر بهرادمعین باستان شناس معروفی که برای اثبات افسانه ی قدیمی به یک منطقه ی باستانی میاد اونجا با صنم همسر سابق خواهرزاده ش کسری اشنا میشه و ناچارا باهم برخوردایی دارن، بهراد در پی کشف راز صنم اونو تحت فشار می ذاره تا بفهمه چرا صنم شب ازدواجش از ارتباط با کسری خودداری کرده و ایا حرف هایی که پست سرش گفته میشه حقیقت دارند یا فقط تهمتن…
خلاصه رمان کافه اطلسی
با خنده تماس را قطع نمود و مشغول جمع کردن وسایلش شد که به خانه برود. گوشی اش را قبل از گذاشتن در کیف چک کرد. یک پیام داشت. برای باز کردنش دو دل بود. 《نچی》زمزمه کرد و پیام را خواند. بابک بود که خواهش کرده تا حرف بزنند. کمی فکر کرد و تصمیمش را گرفت. در جواب خواست تا نیم ساعت دیگر در پارکی که بین دفتر و خانه ی بیژن قرار داشت همدیگر را ببینند. بعد از ارسال پیام شماره را گرفت و بعد از یک بوق قطع نمود تا مطمئن شود بابک به موقع پیام را می بیند.
وسایلش را برداشت و از شبنم خداحافظی نمود. ماشین را در اولین جای خالی که دید پارک کرد و به طرف پارک را افتاد. ذهنش مشغول دسته بندی حرف هایش بود و متوجه اطراف نبود. اولین نیمکتی که دید نشست. نیمکت زیر بید مجنون جوانی که تنه ی نازکی داشت قرار گرفته بود. نسیم عصر پاییزی خنک رو به سرد شاخه های نازکش را به این سو و آن سو می برد. رنگ موبایلش ذهن درگیرش را رها ساخت. آدرس جایی که نشسته بود را به بابک داد و منتظر شد. از دور دیدش متوجه دلتنگیش برای مرد عزیزتر از برادرش گردید.
چند قدمی فاصله بود که لبخند زد و سلام کرد. بابک دستش را گرفت و فشرد ولی اخمش را بین ابروانش نگاه داشت. با کمی فاصله نشستند و سمرا با تبسمی گفت: چیه داداش اخمات تو هم؟ شاکی نفسی بیرون داد: تو هم نباشه؟ چطور داداشی هستم که خواهرش قابل نمی دونه بگه می خواد چیکار کنه و کجا بره؟ جواب تماس هاش رو هم نمیده؟ اینجوریاس سمرا خانوم؟ من که ده سال پیش گفتم جدا شو خودم هواتو دارم… نگفتم؟ مغموم سری تکون داد: چرا داداش گفتی! تا حالا هم هرچی شد و تحمل کردم به خاطر پارمیس بود…