دانلود رمان اشارات نظر از ماندانا حیدریان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ناهید دختر جوانى است که عاشق مردى مى شود که اختلاف سنى زیادى با او دارد. اما عشق او با همه مخالفت ها و پستى و بلندى ها به سرانجام مى رسد و اکنون پس از دو سال زندگى مشترک…
خلاصه رمان اشارات نظر
گوشه ناخنم را با ناخن دست دیگرم میکنم بلکه آرام بشوم اما بی فایده ست. به مامان نگاه می کنم که مثل می برج زهرمار نشسته و سر در پارچه سفید در دستش فرو کرده و پول کهای رنگی را با سوزن از داخل لباس رد می کند. با صدای هورت کشیدن چای به سمت بابا بر میگردم که در سکوت اتاق به من نگاه می کند و آرام سری بالا می اندازد و لب می گزد که می دانم ترجمه اش میشود پاپیچ مادرت نشو تا قال به پا نشه”. فکر می کنم به خیال خودم زودتر از امیرحسین آمدم تا اولین برخورد من و مامان بعد از دو ماه در تنهایی و آرامش باشد… تا اگر داد و فریاد شاخ و شانه کشیدن یا دق دل خالی کردنی هست.
به دور از چشم شوهرم باشد… که آبروریزی بیشتری به بار نیاید اما هیهات که مامان سر کوتاه آمدن ندارد. به ساعت نگاه می کنم و بعد به مامان که دو ساعت گذشته و هنوز لب از لب باز نکرده و جز اخم هیچ عایدی نداشته ام. صدای لخ لخ دمپایی بابا که دورتر می شود و ما را تنها می گذارد به گوشم می رسد و همزمان لب باز می کنم. -مگه خوشبختی نیما رو نمی خواستی؟ به قول خودت ما دخترهات که زدیم تو پوچ اما شاه ترگل و ورگل برات آورده پس دیگه چرا روترش میکنی نمی خوای بعد از دو ماه کوتاه بیای؟! پارچه در دستش را مشت می کند و یک لحظه به ذهنم آید که بگویم مال مشتری
بدبخت را چرا چروک و خراب میکنی اما لب میگزم و به چشم هایی نگاه میکنم که روزگاری دل پدرم را لرزانده اما سالهاست که به تلخی زهر هستند چشم های خشمگینی که آتش کینه از زمین و زمان را در خود دارند. اون دختر پتیاره ام چه گلی به سرم زد که تو و اون نیمای احمق؟! به اخلاق تند مامان آشنا هستم پس پا روی پا می اندازم، تکیه می دهم به دیوار پشت سرم که نگاهم به ساعت می افتد و فکر می کنم فقط یک ساعت تا آمدن امیرحسین و بر سر راه آوردن مامان زمان دارم. بیخود فکر نکن میتونی من رو تا اومدن اون مرتیکه خار کنی! چشم از ساعت که می گیرم که نگاهم در نگاه غضبناکش گره می خورد…