دانلود رمان آقا و خانم هیچکس از یگانه اولادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درمورد هانیه ست که با مرگ خواهر و شوهر خواهرش مجبور به نگهداری دختر اون ها میشه… و در این میون پدربزرگ نیکا که قیمش محسوب میشه شرطی میزاره که هانیه توش میمونه…
خلاصه رمان آقا و خانم هیچکس
دستش را بای بای وار تکان می دهد و از در خارج می شود… نفس عمیقی از هوای سرد زمستانی می گیرد و از آن حالت بی دغدغه اش در می آید…به آسمان ابری نگاه می کند و روزی که مجید و شیوا را به خاک سپردند را به خاطر میاورد… آن روز باران میبارید… طلعت خانوم خودش را میزد و التماس می کرد بچه اش را در خاک سرد و خیس نگذارند…خودش تا آخرین لحظه به جنازه خواهرش که با پارچه ای ترمه رویش پوشیده بود چسبیده بود و با او خداحافظی می کرد… نیکا آن روز چقدر بی قرار بود… انگار طفلک انرژی منفی جمع را حس کرده بود… در آخر هم در آغوش محسن آرام گرفت و
کمی به حنجره ی خراشیده اش استراحت داد… به سرخیابان که رسید دستش را برای اولین تاکسی بالا گرفت… داخل مطب فضایی گرم و مطبوع داشت… کیفش را روی چوب لباسی آویزان کرد و پالتویش را کنارش… روپوش سفید را پوشید و داخل رفت… دکتر لیوان به دست از اتاقش بیرون آمد و همانطور که از نسکافه اش می خورد گفت: نبودت خیلی خوب حس میشد… همه ی کارا مونده… پشت میزش می نشیند و دفترش را باز می کند: اصلا دل و دماغ کار کردن و نداشتم… یه جورایی هنوزم تو شوکم…قلپ دیگری هم می نوشد و می گوید: درکت میکنم… حق داری… واقعا ضایعه ی تلخی بوده…
نفسش را سخت بیرون می دهد و برگه های دفتر را ورق میزند: از دندون پزشکی دکتر نادری سفارش ارتودنسی داریم؟ شانه بالا می دهد و همانطور که به داخل اتاقش برمیگردد جواب می دهد: من هیچی نمیدونم هر چی که تو اون دفتر یادداشت شده حتما سفارش ثبتیه دیگه… از بیخیالی همیشگی دکتر حرص می خورد و دوباره میان ورق ها میگردد… تا ساعت پنج عصر بین قالب گیری دندان مصنوعی و روکش های لمینت و تلفن جواب دادن و طی کشیدن کف مطب و چای دم کردن برای دکتر گم می شود… آنقدر گم می شود که وقتی دکتر کیف به دست خسته نباشیدی راهیش می کند…