خلاصه کتاب:
آهوا دختر جوانی است که با عنوان لیدر یک تیم برای بازی همیشه حاضر است. اعضای بینام و نشان تیم همراه او ناخواسته گرفتار مشکلات یکدیگر میشوند. تضاد ادیان آنها برای جامعه اگر چه ناخوشایند است و برخورد های اشتباهی در پیش دارد. اما همه آنها زیر سایه هویت های دیگری زندگی میکنند و نیمه واقعی خود را از مردم پنهان میکنند. با جبر یک تصادف بر حسب اتفاق آروکو مرد جوانی است که حکم بازی را تغییر داده و ناخواسته مسیر زندگی گروه اوتاکو عوض میشود اما این همهی داستان نیست….
خلاصه کتاب:
لیام، افسر پلیسی است که عاشق نویسندگی است اما در هیچ کدام از این دو کار نمی تواند به موفقیت برسد. آلدو، بهترین دوست او، کارآفرینی بدشانس است که دردسر هیچ وقت دست از سر او برنمی دارد. لیام همزمان با تکرار بد اقبالی های آلدو، تصمیم می گیرد تا کتاب بعدی اش را به بدشانسی های بهترین دوستش و تلاش بی ثمر آلدو برای به دست آوردن تنها عشق واقعی زندگی اش یعنی همسر سابقش، استلا، اختصاص دهد.
خلاصه کتاب:
امیرحافظ پسری که مجبور میشه با بیوهی برادرش ازدواج کنه در حالی که خودش کس دیگهای رو دوست داره و با رابطهی پنهانی که با سلما داشته اونو باردار کرده و این موضوع زمانی پیش میاد که امیرحافظ با زنداداش بیوهش ازدواج میکنه و وقتی میفهمه سلما حاملهست بهش اجازه نمیده بچهشو سقط کنه و …
خلاصه کتاب:
پرسفون دومین دخترِ قدرتمندترین زن شهر، مدتهای زیادی رو برای فرار از شهر و زندگی اجباری و کسالتبارش تلاش کرده و حالا که در یه قدمی آزادیش قرار داره، توسط توطئهی مادرش در یک عمل انجام شده قرار میگیره و در بزرگترین مهمانی سال و حضور تمام بزرگان شهر، به نامزدی حاکم بزرگ، قاتل و پیر شهر، درمیاد. اما پرسفون همون شب فرار میکنه و حتی مرگ رو به این حقارت ترجیح میده.
خلاصه کتاب:
تاب تاب عباسی... خدا منو نندازی...هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم، انگشتان کوچکم زنجیر زنگ زده تاب را میچسبد و پاهایم را روی زمین میفشرم. کشان کشان پاهایم را به عقب میبرم، سنگ ریزه های زیر کتونی هایم خش خش میکند. خوب که عقب میروم به ناگه خود را رها میکنم و تاب میخورم، هی تاب میخورم و...
خلاصه کتاب:
درمورد دیوانه ای هست که همیشه گوشه خیابان ایستاده و مردم را تماشا می کنه. تا اینکه یک روز برحسب اتفاق خانمی با کودکی از کنارش رد میشه و آن کودک شکلات به اون آقای دیوانه میده. بعد چند سال آن کودک بزرگ شده و آقای دیوانه میشناسه تا اینکه….
خلاصه کتاب:
روی سکوی جلوی خونه نشستم… پاهام از خستگی زیادم زق زق می کردن… هنوز هم به فاصله ی زیاد مدرسه جدیدم تا خونه عادت نکرده بودم… مامان با یه لیوان آب سرد کنارم نشست… به چهره ی مهربونش نگاه کردم… تنها امیدم توی این دنیا مادرم بود…
خلاصه کتاب:
“درباره ی سه دوست به اسم های بهار، نهال و نیلوفر که در دوران دانشجویی به سر می برن. این سه دوست، سر لجبازی با هم، به سفری می رن که واسشون گرون تموم میشه. اونا پا به یه خونه ی نفرین شده می ذارن و باعث میشه مسیر زندگیشون تغییر کنه… در همین حین، دو برادر به نام های هیراد و آراد هم مجبور میشن به اون ویلا برن و…
خلاصه کتاب:
من یه جنگ خونین شروع کردم. من یه دشمن وحشتناک برای خودم درست کردم. فقط سر یه زن. این یه تصمیم احمقانه بود ولی من هیچ پشیمونی ندارم. چون بلیسیما بالاخره مال من شد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رشیدی بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.