خلاصه کتاب:
نمی دانست حکایت دشت پرگل و شقایق های غمگین و گل سرخ تنها چیست!.. صدای دف زدن مثل کوبیدن بر طبل از دور به گوش می رسید.. نگاه دختر جوان مثل داغ شقایق سینه اش سوخته بود اما لب های آماده اش مثل سرخی گل سرخ ،مرد جوان را داغ کرد حجله ای از گل شقایق برای دختر جوان ساخت و سینه اش را با قلب دخترک آشنا ساخت… پوششی حریر گونه روی تنشان پایین آمد و آن ها جز صدای شوق دف ها و فریاد عشق نمی شنیدند…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رشیدی بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.