دانلود رمان آقای مارک دار(جلد دوم) از غزل داداش پور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
طوفان آذری پسر ناخلف جسور آذری و سنا عباسی دختر بزن بهادر شاهکار عباسی داستان های زیادی با یکدیگر دارند. آنها عضو یک اکیپ پنج نفره ی سرسام آورند که به هیچ عنوان نمی گذارند یک آب خوش از گلوی کسی پایین برود. هیجان اصلی رمان وقتی شروع می شود که خیال حاجیان، مادر طوفان تصمیم می گیرد برای طوفان آستین بالا بزند چون دیگر تحمل کارهای عجیب و غریبش را ندارد… اما آنها “بدترین ها” هستند همیشه یک فکری در کله ی خرابشان دارند!… حال فکری بکر برای نجات جان طوفان از ازدواج اجباری یافته اند!
خلاصه رمان آقای مارک دار(جلد دوم)
صدای قدم های محکم آقای بابائی سکوت جنون وار راهرو را می شکست. طبق معمول پنج نفر ردیف ایستاده بودیم و سر های همه مان پایین بود. آقای بابائی در جایش ایستاد و دستانش را به کمر زد: – من واقعا نمی دونم از دست شماها چی کار کنم! هر روز جنگ… هر روز دعوا… هر روز بزن بزن و خرابکاری! نمره های زیبایی هم که ازتون دریافت نمی کنم! رضا نتوانست سکوت کند: – ولی پول زیبایی ازمون دریافت می کنید! آقای بابائی با اخم به رضا نگاه کرد و داد زد: – ساکت باش!
زدی دماغ لامعی رو شکستی طلبکار هم هستی؟! پسره ی بی تربیت!… من نمی دونم خانواده ات با چه امیدی تو رو فرستادن معماری بخونی!… ساختمونی که تو بسازی پر از بمب و ترقه است! رضا بدون اینکه شرمنده باشد لبخند دندان نمایی زده و سکوت کرد. این سکوتش همان معنی “جواب ابلهان خاموشیست” را داشت! آقای بابائی نگاه از رضا گرفت و با تاسف به سپهر خیره شد: – آه سپهر… آه!… تو همیشه برام دانشجوی خوبی بودی… همیشه از اینکه اساتید ازت تعریف می کردن عشق می کردم!…
ولی حیف… حیف که رفتی تو اکیپ این شارلاتان ها و مثل این ها شدی! آخه سپهر… به تو می خوره که مشت بزنی توی دهن رئوفی؟! تو که پسر متینی بودی… حیف سپهر… حیف! زیر چشمی به سپهر نگاه کردم. بدون اینکه ذره ای متاسف باشد دست در جیب شلوار جین یخی اش کرد و شانه ای بالا انداخت: – و زمان عوض می کند آدم ها را! آقای بابائی با چندش صورتش را جمع کرد و گفت: – خوبه خوبه… واسه من شاعر شده…ئ نگاه به طوفان داد و خشمش بیش از پیش شد: – وای طوفان… وای که مثل اسمت طوفانی!…