دانلود رمان اجبار داغ از ناشناس با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که بعد از دست دادن مادرش، پدرش از اون متنفر میشه و همه تو خانواده بهش زخم زبون میزنن. تا اینکه پسرعموش که مدلینگه از ترکیه میاد و مجبورشون میکنن باهم ازدواج کنن اما پسر عمو از ایجاد این وصلت ناراضی بود و برای پیشیمون کردن دختر اون رو با آزار میده…
خلاصه رمان اجبار داغ
آخرشب که همه خسته و کوفته خونه رفتیم. البته من که خسته نبودم ماندانا و مریم خیلی خسته بودن بس که رقصیده بودن. یه لحظه هم فکرم آزاد نبود و همش استرس داشتم اخه خدایا تقصیر من چیه که زندگیم باید اینطوری بشه. اون شب گذشت و صبح زود بلند شدمو صبحونرو اماده کردم. فقط بابا بلند شده بود و اونا طبق معمول خواب بودن. با استرس به بابا که داشت صبحونشو با ارامش می خورد. نگاه می کردم می ترسیدم حتی حرفشو بزنم. بغض بیخ گلوم داشت. نگاهی بهم انداخت با ترسی که تو تنم بود با هول نگاه ازش گرفتم و شروع کردم خودمو تو سینک سرگرم کردن.
اخر طاقت نیاوردم و با استرس برگشتم تابگم که ماندانا باصورتی پف کرده اومد تو آشپزخونه. =سلام عشقم کی بیدار شدی. بابا براش سر ی تکون داد و سلامی گفت. نشست سر میز. =چای بیار. چایی براش ریختمو گذاشتم جلوش ریلکس شروع کرد شیرین کردن. با صدای لرزونی گفتم من یه حرف داشتم. ماندانا بیخیال همونطور که لقمه می گرفت، هومی گفت. تمام تنم می لرزید. با صدای لرزونی گفتم _ ممم… ننن ننمی خاا..م با.. طاهر ازدواج کنم. تا جمله از دهنم در اومد به ضرب بابا از جاش بلند شد و با دستش کوبید تو سرم، از درد زمین افتادمو تو خودم مچاله شدم.
ماندانا با جیغ بلند شد. _ چییییی تو گوه می خوری. جرعت داری یبار دیگه اینو بگو اویزونت می کنم دختره سلیطه. گمشوووو از جلوی چشام. ×دختره عوضی واس من پرو شدی و دم در اوردی. با جدیت تو صورتم براق شدم بخداوندی خدا سیلدا این ازدواج کنسل شه از این خونه می ندازمت بیرون. بعدم لگدی بهم زد که بیشتر تو خودم مچاله شدم از درد صورتمو پهلوم حتی نمی تونستم بلندشم صدای هق هقای ریزم بلند شد. تا به خودم بیام ماندانا از موهام گرفتو کشید. خواستم جیغ بزنم ولی از ترسم جلوی دهنمو گرفتم. چون بابا میومد بدتر میشد. آخ توروخدا ی وا …