دانلود رمان عمر هیچ درختی ابدی نیست از مهسا نجف زاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تو را به ترانه ها بخشیدم به صدای موسیقی به سکوت شکوفه هاکه به میوه بدل می شوندو از دستم می چینند .ترا به ترانه ها بخشیدم با من تمام عمر هیچ درختی ابدی نیست باید به جدایی از زندگی عادت کرد…
خلاصه رمان عمر هیچ درختی ابدی نیست
مرد دست به سینه بازویش را به دیوار تکیه داده و به حرکات تُند انگشتان او خیره نگاه می کرد. گفت: قهوه رو تازه دم کردم، چرا برای خودتون یکی نمی ریزید؟ چاقو را روی میز گذاشت و در یخچال را باز کرد. مرد تکیه اش را از دیوار گرفت، به آرامی نزدیک شد و گفت: لازانیا! این خیلی عالی به نظر می رسه… من حافظه تصویری خوبی دارم، مطمئنم شما رو قبلا ندیدم و نمی شناسمتون. قوطی کنسرو ذرت را زیر آب گرفت و شانه بالا انداخت. با دست اشاره کوتاهی به شومینه و عکس بزرگ مرد کرد و گفت: شما باید آقای عبادی باشید…
دکتر طاها عبادی. طاها خندید. جلو رفت. دَربازکُن را از داخل کشو بیرون کشید. قوطی کنسرو را از دستش گرفت و گفت: چند سالی هست که فهمیدم کی هستم اما… موضوع من نیستم، درسته؟! چرخید و کنسرو باز شده را به دستش داد. –مینو مرتب از شما تعریف می کنه… فکر می کنم اغراق می کرده. طاها با صدا خندید. – مینو ؟!!! کمی در اشتباه هستید… من خیلی بیشتر از چیزی هستم که دیگران از من می دونند، شما چی؟ خاله مینو چیزی در مورد شما به من نگفته بود.
پوزخندی زد و گفت: انتظار چنین چیزی رو هم از ایشان نداشتم. قاشق را داخل سینک ظرف شویی انداخت و در فر را باز کرد، ادامه داد: ظاهراً عضو جدید خونواده شما هستم… آقای دکتر… درجه فر را تنظیم کرد. کلامش بر روی کلمه آقای دکتر تاکید داشت. _آه، بیتا خانوم! دختر دکتر ساعدی؟ البته که باید زودتر حدس می زدم. بیتا از داخل کابینت دو فنجان سفید بیرون آورد و به سمت قهوه جوش رفت. طاها ادامه داد: من اومده بودم اینجا رو برای خاله مینو و آقای دکتر حاظر کنم، انگار کمی دیر رسیدم…