دانلود رمان انتهای اردیبهشت (جلد دوم) از ساناز زینعلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان زندگی دوتا از خواهرزادههای معینه که عاشق هم هستن (دخترخاله، پسرخاله) اما پدر دختره یعنی محیا، اجازه نمیده بهم برسن چون از کوهیار متنفره. علت تنفرش در خلال داستان مشخص میشه…
خلاصه رمان انتهای اردیبهشت
پرده را کشید. آب های نیلگون خلیج فارس زیر تیغ آفتاب تیرماهی میدرخشیدند. درست مثل فکری که در سر او میدرخشید. دست هایش را روی سینه چلیپا کرد و یکوری از بازوی راست تکیه داد به دیوار کنار پنجره و نگاهش روی مرغان هوایی که حلقه وار روی آب می چرخیدند ثابت ماند. آمده بودند به شکار صبحگاهی. مثل خودش که تمام شب را بیدار مانده بود به امید همین شکار صبحگاهی اما نه دستش و نه دلش همراه نمی شدند. انگار قرار نانوشته اش بود تا ابد محکوم کردن خودش. دست چپش را کشید بیرون و دو گوشه ی داخلی چشم هایش را
سمت بینی فشرد و با خرناسه ی میلاد، از بالای شانه، نگاهش کرد اما کوتاه و خیلی زود دوباره چرخید سمت دریا. پرده را رها کرد و برگشت. پشتش را به دیوار کنار پنجره زد و دست هایش را توی جیب شلوار راحتی اش فرو کرد. برای پسرخاله بودنش هم نمی توانست کمی دلشوره داشته باشد و بخواهد کمی انرژی مثبت بدهد؟! همین قدر که حق داشت! نداشت؟!خرناسه بعدی میلاد به برداشتن تکیه اش و رفتن سمت تخت خواب وادارش کرد. گوشی اش را برداشت و حین گذشتن از کنار تخت او، لگدی به پایش زد و صدایش کرد: شپش! چته خرناسه می کشی.
شبا می خوابی خرس درونت فعال میشه. میلاد گوشهی چشمش را باز کرد و نگاهش کرد. خیلی زود پلک هایش روی هم افتاد و با صدای تحلیل رفته اما کشداری گفت: مثل تو که شب ها جغد وجودت فعال میشه. خواب نداری بشر؟ کوهیار منتظر ماند اینترنتش فعال شود و همزمان گفت: خواب منو تو هورتی کشیدی بالا. منم که مثل شما بی عار و عاطل و باطل نیستم. خرج سه تا لش افتاده گردنم از فکر و ذکر خوابم نمیبره! میلاد چرخید به پهلو و غرولند کنان گفت: بکش بابا! هتل مفتی که از داییت گرفتی! خرجتم که باباجونت میده…