خلاصه کتاب:
زندگی پره اتفاقه… میشه اسمشو گذاشت تقدیر… سرنوشت… هردو باهم… من و تو… نگاهت آرزوی من… نگاهم آرزوی تو… باهم زیر یک سقف… در یک مامن پر آرامش… مامنی برای ما… تا قسمت کنیم تنهایی هایمان را… یه مامن آروم… یه خوابگاه…
خلاصه کتاب:
طوفان آذری پسر ناخلف جسور آذری و سنا عباسی دختر بزن بهادر شاهکار عباسی داستان های زیادی با یکدیگر دارند. آنها عضو یک اکیپ پنج نفره ی سرسام آورند که به هیچ عنوان نمی گذارند یک آب خوش از گلوی کسی پایین برود. هیجان اصلی رمان وقتی شروع می شود که خیال حاجیان، مادر طوفان تصمیم می گیرد برای طوفان آستین بالا بزند چون دیگر تحمل کارهای عجیب و غریبش را ندارد… اما آنها “بدترین ها” هستند همیشه یک فکری در کله ی خرابشان دارند!… حال فکری بکر برای نجات جان طوفان از ازدواج اجباری یافته اند!
خلاصه کتاب:
همه چیز از یک مزاحمت تلفنی که جنبه ی تفریح و سرگرمی داشت شروع شد. پسری خوشگذران که در پی رابطه های آنچنانی با دختران است و دخترکی ساده از خانواده ای بشدت مذهبی که از همه چیز منع شده و در شرف ازدواجی سنتی است اما … رابطه ها درهم می پیچد تا به اجبار یک زندگی شکل گیرد فارغ از عشق احساس…
خلاصه کتاب:
مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون خرید… ریسک کرد… باید با دردسر زندگی کرد…
خلاصه کتاب:
من دختر مذهبی که پدرم به خاطر آبرویش و نقشهی برادروهمخونم، مجبورم کرد پای سفره ی عقد پسری بشینم که عاشق دخترخاله اش بود… به خاطر حفظ جونم و مخفی موندن رازی که قدرت فاش کردنش رو نداشتم نقشه ی خودکشی کشیدم و فرار کردم… شهربهشهر رفتم و رسیدم به خونه ی کسی که از انسانیت بویی نبرده بود. آرتین مهدوی مردی پرغرورو زخم خورده و بدبین… معلم دخترش شدم… با صیغه کردنم مجابم کرد وارد نقشش بشم… آرتین مهدوی بزرگ رو دیوونهی خودم کردم… حالا من موندمو آرتین و انگشت اتهام مردمی که بویی از انسانیت نبرده بودن…
خلاصه کتاب:
طلاق احساسی... سردی رابطه ها… مرگ دل ها… سکوت ماهی ها… همه ی بی کسی ها از همسنگر زندگی… باعث لحظه لحظه مردن شد… مردنی که محکوم به زنده بودنه… زنده بودنی که بدون نفس کشیدنه… سخته... درد داره... دردش همچون کشیدن ناخن رو تن تخته سیاه… مرگ اعصاب داره و حکم تحمل… اجبار… اجبار... و باز هم اجباری از جنس تحمل روزگار محک ات میزنه... آدم ها محک ات میزنن… دیوار کوچه ها و حتی سایه ها هم… محک ات میزنن !… محک میزنن تا ببینن پوستت از چه جنسیه شیشه یا… “سنگ” سخته چند سال دل بدی و در آخر... مجبور به دل بریدن بشی...
خلاصه کتاب:
سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاشهای زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمیشه و به تلاشش ادامه میده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه میشه که میتونه آیندهاش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور چشمی فامیل، عاملی میشه برای تشدید حس حسادت و رقابت. تا اینکه سیما برای جلو زدن از فرحان و پیشرفت تو کارش تصمیم میگیره…
خلاصه کتاب:
شرح زندگی سه شخصیت با نامهای مفتون، تینوش و فتاح است. تینوش همسر مفتون بوده و شغل او طراح لباس است، مفتون روزنامهنگار خبره و فتاح یک نویسنده در حال رشد در دهه ۶۰ بود…
خلاصه کتاب:
«حرامزاده استانبول» داستان خانوادهای اهل ترکیه و خانوادهای اَرمنی-آمریکایی را از زاویه دید چهار نسل از زنان روایت میکند. داستانی دربارهٔ هنجارهای جامعه، رازهای خانوادگی و نیاز مبرم به گفتگو و البته مفهوم فراموشی است فراموشی جمعی که ترکیه بهطور کل دچار آن شدهاست…
خلاصه کتاب:
مینو پرستار جوانی که به تازگی وارد بیمارستان شده و در اولین روزهای کاریش بیمار تصادفی که به اغما رفته رو وارد بخش میکنن. بیماری که زندگی پرستار جوان را تحت تاثیر قرار می دهد. نیما مرد شکست خورده ای که دست تقدیر بازی سختی را با زندگیش شروع کرده. مردی که برخلاف تمام اعتقادات و باورهایش از عشقش ضربه سختی میخوره و حالا روزگارش با پرستار جوان گره میخوره…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رشیدی بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.